《گفت: میگم که برای شما فرقی نمیکنه. خیلی وقته که دیگه همهتون تنهایید. فقط هنوز گرمین حالیتون نيست. همهتون فقط خودتونید و خودتون. این همه میری تو خیابون تا حالا کی دیدی یه نفر همینطوری قدم بزنه و چشمش به آسمون و درختا باشه و بخنده؟ یا اصلا الکی بخنده؟
گفتم: خودم که میخندم.
گفت: نچ! تو حکایتت سواست. دیوونهای.
دیدم راست میگه. خیلی وقته ندیدم یکی دل سیر بخنده.
همدم گفت: شما آدما همیشه تنهایید. منتها اینو هيچ وقت نمیفهمید. وقتی بچهاید فکر
وقتایی که در اوج لحظه سرخوشی، که اونم با هزار زور و تلقین و هزار بار خود رو به کوچه علی چپ زدن و صدها فکر های فرعی و کم محلی و ده هزار جور پوست کلفتی و. به وجود اومده یهو درد تمام جون و استخون و روحت رو فرا میگیره، فقط یه آرزو میتونی کنی.
مرگ
با وجود همه تلاش ها و هدف ها و گذشته ها و آینده ها.
و من شاید هر روز این مصیبت رو تجربه میکنم !
+ خنده دارش اونجاست که موقع از درد نالیدن و به خود پیچیدن من ، مامانم میگه هيیشششش. چیزی نيست!!منم هيیششش میشم
به دوروبرم نگاه میکنم خوب که توجه میکنم میبینم که ما چقدر خوب از مواد دوروبرمون استفاده میکنیم تا ترکیب های جدید بسازیم که نیاز هامون رو برطرف کنیم. به نظرتون با همون مواد میتونیم آدم بسازیم؟ یادمه وقتی اولین بار از پدر و مادرم پرسیدم ما چجوری به دنیا اومدیم سکوت کرد بعد خندیدند، هر دوشون خندیدند بعد گفتن شما رو خدا به ما داده. ما رو خدا داده به پدر مادر هامون ولی من یادم نمیاد که انتخاب کرده باشم.!!!
به نظرتون اگر بتونم اتم های تخمک و اسپرم رو
برام جالبه یه عده هممم ی نیروشونو بسیج کردن که ما رو از هم جدا کنن!میبینی خدا؟جواب خوبی خوبیه.حالا همه با دقت بخونین.مخصوصا دشمنا.میخوام حسابی آتیشتون بزنم!بعد از این ببینم کسی داره این وسط موش می دوونه.کاری میکنم دیگه سایه ی من و محدثه رو نبینین!میخوام خوشحال باشه همیشه بخنده ولی.نمیذارم احمقایی مثل شما،احمقم نمیشه گفت بیشتر مثل روباه می مونین، با این حقه هایی که هم به من و هم به اون میزنن بتونن یه آجر ازین رابطه رو بردارن!محدثه حالا
برام جالبه یه عده هممم ی نیروشونو بسیج کردن که ما رو از هم جدا کنن!میبینی خدا؟جواب خوبی خوبیه.حالا همه با دقت بخونین.مخصوصا دشمنا.میخوام حسابی آتیشتون بزنم!بعد از این ببینم کسی داره این وسط موش می دوونه.کاری میکنم دیگه سایه ی من و محدثه رو نبینین!میخوام خوشحال باشه همیشه بخنده ولی.نمیذارم احمقایی مثل شما،احمقم نمیشه گفت بیشتر مثل روباه می مونین، با این حقه هایی که هم به من و هم به اون میزنن بتونن یه آجر ازین رابطه رو بردارن!محدثه حالا
متن ترانه نوید جواهری به نام تنهایی
ساده گذشتی از من ببین،این رسمش نبوددلی که خیلی میخواستیش ببین،این رسمش نبودکه تو اوج نور یهو تاریکشه راهمبعد اون حتی نشد یه بارمفکرکنم برام مثل قبل بشیخیلی زود فهمیدم چقدر بی ارزشیهرچی میگم مال همون وقتیه که گذاشتی رفتی از پیش منفکر میکردم بی تو نمیشهولی کوبیدمو ساختم من از ریشممالان اصلا پشیمون نيستمخوشحالم ک دیگه اون نيستمکه بخواد یه لحظه به تو فک کنهروزای عمرشو حيفو میل کنهفک نمیکردم یه روزجامون ب
بنزین گرون میشه، یه عده تظاهرات میکنن. اینترنت رو قطع میکنن که اون عده، اغتشاش نکنن. اون عده با همکاری کشورهای بیگانه(همه بگین مرگ بر امریکا) میزنن همه چیو داغون میکنن. پلیس امنیت و گارد ملی، میریزن تو خیابونا. هر ده قدم، گارد محافظتی و بسیج و سپاه و سربازای بیچاره رو میذارن. بعد یه عدهای میرن راهپیمایی میکنن در جهت دفاع از آرمانهای انقلاب!!ما چمونه واقعا؟ چند چندیم با خودمون؟ الان همه خوشحالیم که اینترنت وصل شده؟ میگیم آذریجان تشکر تش
گاهي مثل حالا خودم را میبرم به تقریبا سی سال پیش به سن الان مامانم و به حال و احوال آنها در ۳۵ سالگی فکر میکنم. به روز جمعه، دو فرزند خردسال، به یک روز فراغت از مدرسه، آمادگی برای هفتهی تازه، به بابا که میرفت دهشان تا به آقاجون و مامانبزرگ سر بزند و ما خوشحال بودیم که نيست و احتمالا مامان هم احساس آرامش میکرد که از غر زدنهای روز تعطیل بابا رهایی یافته یا روزهای جمعهای که میماند و به عالم و آدم گیر میداد و دعوا بهپا میشد. به
بررسی کردن چالههای روی گیلاس، به قصد یافتن سوراخ ایجاد شده توسط کرمها؛ برداشتن اشتباهيِ گیلاسی که گذاشته بودیش کنار و حدس میزدی کرم داشته باشه، برای بار هزارم؛ لم دادن زیر باد کولر در حالی که برگها اون بیرون دارن از باد گرم له له میزنن؛ حس کردن تفاوت دما موقع ورود و خروج به خونه؛ برنامهریزی برای تک تک ثانیههای نوزده روز بعد، در حالی که میدونی خبری از باد کولر نيست و قراره زیر گرما جون بدین اما اون هنوزم به لپهای قرمزت بخنده؛ و
سلام دلبرا خوبین
منم شکر روزگار میگذرونم باید اعتراف کنم الان که دوروز بارونه تحمل این شهربرام آسونتر شده، ولی همچنان بامردم این شهر غریبه ام.مشغول بایگانی هستیم و با یه ام ملایمی مشتریا حرصشون کمترشده و با یه تعداد مراجعه کننده منطقی روبه روهستیم منظورم ازنظره تعداده نه طیف و ویژگی آدمها.
تعطیلات خوب بوده چون یه روز درمیون میریم سرکار ولی تنظیماتم بهم ریختهباید ریسیت فکتوری کنم.چون شدیم 5نفر بهترشده من فکر کنید کار پنج نفرو انجام مید
فک کنم پالتوی ابی بلند قشنگم رو خراب کردم. میدونید چرا؟ چون قوانین طبیعت فقط تا وقتی درست عمل میکنن که من لازمشون نداشته باشم.
تا دو سال دیگه پول خریدن پالتو ندارم و همینجوریشم باید دو سه ماه پول جمع کنم شاید بشه لپ تاپم رو درست کرد. و فکر مریض احمقم گم کرده که چطوری شاد باشه یا بخنده، چون قرصای مریض احمقش تموم شدن و خسته شده از بس نسخه چندبار مصرف شده برده و بهش فقط یه برگ دادن.
اصلا گشنمه! اصلا هوا سرده! هم اتاقی دارم! روتختیم کثیفه! همه
قبلا یک بنده خدایی که الان اسمشون یادم نمیاد گفته بودن که گردشگری از خانه ما آغاز میشه الان ما در حالی که کنج خونه نشستیم رفتیم کره شمالی این هم گردشگری حساب میشه ؟؟ راستی الان از ما عوارض خروج از کشور نمی گیرن؟شوخی و مسخره بازی نيست که خلاصه الان شرایط یک کشور دیگه رو داریم تجربه میکنیم دیگه
باید از جام بلند شم و اسکرین صفحم رو عوض کنم.
باید یک جا بپذیرم اون توفان داره تموم میشه و تموم شده.
نور تابیده.
یک قدم دیگه مونده که اونم حل میشه.
زندگی قراره بخنده.
باید از جام بلند شم و اونچه که لازمه رو انجام بدم.
رویاهام رو ببرم حموم و به تنشون لباس حقیقت بپوشونم.
اینجاش شاید از لحاط روانشناسی و با فرهنگی خوب نباشه:
اما.
باید بلند شم و از انفعال و تماشای دیگران. نقش خودم رو اجرا کنم و اونایی که یک عمر تماشاشون کردم به دیدار بیان.
واقعا چرا آخه؟!!
الان خیلی بی پولم و درسته که این حس بی پولی رو بارها در زمان های گذشته تجربه کردم
اما
الان در این سن، این همه بی پولی سخته واقعا
چی کار کنم که دوست دارم یه سری چیزا داشته باشم. چی کنم؟ الان این زیاده خواهيه ؟ یا چیز مهمی نيست، واجب نيست و چیزای مهمتری وجود داره یا انسان در درخواستاش سیری نداره یا اینا زیاده خواهيه یا خیلی های دیگه بودن که همینایی رو که الان دارم رو نداشتن یا این شرایطی که الان دارم آرزوی کس دیگه است؟ یا چی؟!!!
واق
این روزیی که نزدیک شدیم به اعلام نتایج کنکور همش به این فکر میکنم من که به اصطلاح خرم از پل گذشته و واقعیتش از روزگار عجیب کنکور چیزی اذیت کننده ای رو به یاد نمیارم،شاید هم ناخودآگاهم به حذفش کمک کرده و بیشتر هر سال که به دوران نزدیک می شیم بر خلاف گذشته دلم میخواد به بچه های دبیرستانی آگاهي بدم(چیزی که خودم عمیقا حس میکنم بهترین لطفی که میشه به فرد تو بحران کرد) که خب دوروبرم کسی نيست و من هم کلا آدمی نيستم که خودم رو وارد مسئله ای کنم حالا ای
تا حالا شده به کسی بگی دلتنگشی و جوابی نگیری؟
تا حالا برات پیش اومده بهش بگی دوستش داری و همه کار بکنی تا بفهمه ولی اهمیتی نده؟
یا خیلی جدی از احساساتت باهاش حرف بزنی اون فقط بخنده و بعدم حرفایی بزنه که اصلا ربطی به بحثتون نداره؟
یا به قول معروف خودشو بزنه به کوچه علی چپ؟
نمیدونم تاحالا تجربه کردین یا نه؟
ولی اگه تجربه نکردین امیدوارم هيچ وقت تجربه نکنین،خیلی حس بدیه.
میدونی خیلی حس بدیه جلوش بال بال بزنی و ببینه داری جون میدی و هيچ کاری نکن
70 سال عمر با سگ دوئی و زندگی متوسط تقریبا رو به بالا و با کلی عقده و رویا ی به سرانجام نرسیده !
یا
30،35 سال عمر که توش به همه چیزهایی که خواستی رسیده باشی ببین همه چیز حتی اون مدال !!!
+همین الان فیلم 8mile تموم شد و داره تیتراژپایانیش پلی میشه !
+از باشگاه میام و دستگاه و شام و فیلم و مسواک !
و خدا میدونه چه بلایی قراره سر خودم بیاره ! خدا رحم کنه
این شیر بیدار شده !
به وقت الان
همین الان نه الان !
نمیدونم چرا بشر فکر میکنه هرچی جلوتر رفته تاریخ انسان موجود باهوشتری شده! والله و بالله که این اجدادمون باهوشتر بودن! عقلشون میرسید که کوچ کنن به جایی که قابل زندگیه در هر فصل از سال! ما چی؟ تمام فصول سال رو میخوایم یه جا بگذرونیم. تصور کنین آدم تابستون میرفت کانادا، زمستون میرفت اسپانیا. یا مثلا میشد که اگر عاشق پاییزیم این وقت سال بیایم نیمکرهی شمالی و ۶ماه بعد بریم نیمکرهی جنوبی. چقدر زندگی زیباتر میشد!
تصویر: یک باف
نمیدونم ریختن اشک از سر ذوق، چقدر میتونه شیرین باشه! ولی دیدنِ کسی که از خوشحالی، نمیدونه بخنده یا گریه کنه، خیلی به نظرم شیرینه.امروز، یه زوج رو در درمانگاه دیدم. دمِ در، خانوم داشت میخندید. بعد رفت توی بغلِ همسرش و همینطور داشتن با هم میخندیدن. اول فکر کردم موضوع خندهداری برای هم تعریف کردن و مثل من، که اینطور مواقع میرم توی بغل طرف، دارن از خنده، غش میکنن. اما یهو صدای خندهی خانوم به گریه تبدیل شد. تعجب کردم. آخه آقا هم داشت ا
وقتی یه نفر میاد و ابراز میکنه که عاشق شده،تاکید میکنم عاشق» نه علاقهمند»
و بعد با یه نه» خیلی آسون میره.
خب دوستان بیاید منطقی باشیم»
به قول شاعر که میگه:
دل به هر کس مسپار
گرچه عاشق باشد.
حکم دلداری فقط عشق که نيست!
او بجز عشق باید لایق عمق نگاهت باشد
و کمی هم بیمار.
تا نگاه تو تسکین بدهد روحش را.»
حالا اون بیتهای آخر خیلی زیادی عاشقانه» یا شعرگونه» است،ولی اینو موافقم:
حکم دلداری فقط عشق که نيست.!نمیدونم این بخت وارونه» رو
یه زمانی آرزوم این بود وضع زندگیم بشه اینی که الان هست
ولی الان اون حس لذتی که اگه اون موقع میداشتمش رو بهم نمیده
یه جورایی حالت قدر ندونستنه:)
دلم میخواد امتحانا تموم شهو بشینم به کارو زندگیم برسم یکم سرو سامون بدم وضع زندگیمو
ولی هنوز 5 تا امتحان دادم از 16 تا:))
+برای سلامتی همه مریضا دعا کنیم خصوصا سرطانیا:)
++دارم میذارم موهام بلند شه از یه بند انگشت الان رسیده به یک وجب^-^
حس کردم که باید برگردیم . حس کردم که رفاقتمون رو بگردونیم .ما سالهابود مثه خواهر کنارهم بودیم. از دبیرستان اما الان یک سال میشه که حرف نزدیم . من این رابطه رو کات کردم . من دست دوستیمون رو ول کردم. و الان حس میکنم اشتباه بوده شاید این همه تندی من اما راه برگشت نيست | اخه ته دلم مطمعن نيست که میخادد برگرده این من ِ وجودم ؟ ایا میتونه همون رفیق باشه ؟ بی شک من یه ادم جدیدم |
جیمز (خامس) برگشت رئال. من اوایل از این که قرضی دادنش به بایرن مونیخ ناراحت بودم. ولی انتظار داشتم الان که جایگاه خودشو پیدا کرده نخواد برگرده. حيف نيست؟ الان اگه بازم نذارن بازی کنه خوبه؟ این جوونا یه کارایی میکنن آدم حیرون میمونه. نچ نچ نچ.
دیشب پادرد گرفتم
چشام از بیخوابی میسوخت ولی از پادرد خواب نمیرفتم
نماز صبح خوندم و باز بیدار
ساعت ده بود فک کنم نمیدونم چجوری خواب رفتم
وقتی بیدار شدم ساعت چهار ونیم بود
الانم بیدارم وباز هم حالم خوب نیس
راستش خیلی عادت کردم به بدحالی
دیشب تا صبح لب پنجره بودم و بارون رو نگاه میکردم
چه اتفاق نابیست باران.تمام خاطرات را زنده میکنه
دیشب داشتم فکر میکردم که شاید اگه من و تو خاطرات بیشتری داشتیم مثلا مثل بقیه بیرون رفته بودیم عکس داشتیم باهم
من خوبمباور کن:)
فقط سرجلسه امتحان یه لحظه مکث کردم
تا اسمم یادم بیاد.اسمم چی بود؟!! یادمه تو خوب بلد بودی صداش کنی
من خوبم.باور کن.
وقت برگشتن همون راهي که ما دوتایی با هم رفتیمو
یک نفره برمیگشتم
دقیقا همون راهو
همون کوچه ها رو
تو نبودی، من حتی همون شعری که برات خوندمو زمزمه کردم
سردرد داشتم یکم ولی
من خوبم.باور کن.
از فروشگاه رد شدم
اون خانومه دید، تنها بودنمم دید
انگار سرشو انداخت پایین تا بیشتر ناراحت نشم
ولی من ناراحت نبودم
من خوبم
آدم باید خوشحال باشه؟ آدم باید تو زندگیش لذت ببره؟ آدم باید چهجوری باشه دقیقا؟ چی درسته؟
من الان لذت یک غمی رو میخوام که بشینه تو دلم و درام کنه تو خیال و زندگی رو رنگ بزنه. من الان دلم لذت عشق میخواد، آره همون که جز هورمون نيست. من الان دلم نوشتن میخواد از این زندگی از منی که دلم حواسش داره پرت میشه. اما کجا؟ من که کسی رو نمیبینم بشه باهاش عاشقی کرد. کاش س کمی وا میداد. اما همون بهتر که عاقله. من دلم میخواد کسی به عشق و دوست داشتن من احت
بعضی وقتا آرزو میکنم کاش اونم یه وبلاگی چنلی چیزی داشت و من میتونستم بدونم تو سرش چی میگذره ، اخلاقش چطوریه و چطوری فک میکنه.
پوف پس کنکور کی میاد :/ چقدر این پروسه طولانیه :/ . حس میکنم فلجم و نمیتونم هيچکاری کنم :/ مغزم همه چیزو پس میزنه و میگه نه الان وقت گفتن این چیزا نيست ، نه الان وقت خوندن این چیزا نيست ، نه الان وقت حرف زدن با آدما نيست، نه الان وقت اینجا رفتن نيست،وقت دیدن این فیلم نيست :///
چیه این کنکور :/ گوه خالص :/ یه مشت جملات سراسر ش
هرکسی باید یکیو داشته باشه تا بتونه به زبان خودش باهاش حرف بزنه، به زبان خودش باهاش درد دل کنه و به زبان خودش باهاش بخنده.
شبیه این مکالمه ی من با آرشیدای ۵ ساله که از وقتی که برادر ۱۴ سالش آیفون ۱۰ دار شده گوشی قبلیش رسیده به اون (!) و می تونه دایرکت بده و ساعت ها باهم حرف بزنیم؛ به زبانی که مخصوص خودمونه
+ شک نکن اگه آدمی رو داری که زبان مخصوص حرف زدن خودتونو دارید، یکی از آپشنای خوشبختی رو داری
خستهله .داغون
بازم روزای تکراری، آدمای ثابت و دیالوگای کسل کننده ی همیشگی
صبحانه.کار.ناهار.کار.شام.چک کردن گوشی.خواب
خوبی؟ این کارو انجام بده ممنونلطف داریباشه.حتما.
امروز هم صبحانه،کار،ناهار،کار،شامچک کردن گوشی و.اما.صبر کن .خودشه؟؟؟ نهحتما اشتباهي شده.
دوباره چک میکنه، انگار رویاش تعبیر شده. با لبخند جواب میده.سلفی و ارسال. قرار.
بالاخره رسید.
به دخترکِ شادِ توی آینه خیره شده. چقدر زیبا، چه ل
با یاد خدا
سلام
امروز شنبه اول هفتس.از هوا نگم که فوق العاده بهاریه.
آدم دلش میخواد ساعت ها بره بیرون توی این هوای عالی
بگذریم امروز رفتم دکتر سرماخوردگیم از ده روز گذشتهشربت و کپسول داد.
درمونگاهم گفته دیگه ویتامین و قطره ب مانمیده دولت.
چرا جابجا مینویسم☺☺
خلاصه دیگه قهطی شده
ی هفته دیگه تولد پسر کوچولومه عزیز دل من امیدوارم تا تولدش کاملا سرماخوردگیم برطرف بشه.
پسرخاله هرروز میشماره که چن روز ب تولدش مونده.خلاصه منتظر اون روزیم
باز تهران اومدم و کلی چیزای مختلف واسه انجام دادن هست و این منو خیلی خوشحال میکنه!
فردا دوباره ایونت هست!و باز هم ایونت واسه بچه ها :)
اولش راستش ناراحت بوم که چرا کردان نيستم واسه اون یکی ایونت
ولی بعد فهمیدم چرا!هم به کلاس جمعه یکانون میرسم!مخصوصا که هفته ی پیشم دزفول بودم و با احتمال زیاد بچه ها الان باید خیلی مشتاق باشن!و خب راستش دل خودمم تنگ شده!
هم اینکه میتونم برم ازمون رانندگی رو بدم و خلاص شم!
هم بکم غذا درست کنم به خودم برسم!
خدا میدونه
ظهر از شرکت زدم بیرون هيچ هنوز یه دقیقه نشده بود بهم زنگ زدن که بلع برگرد هيچی با سه ونیم شرکت بودم و دمار از روزگارم دراومد.الان هم دارم میرم موسسه زبان انگلیسی!!!! یعنی مسیری اتوبوس ی که هر چند دقیقه یه بار اتوبوس داشت الان چهل دقیقه ست خبری نيست
دیروز از تهران برگشتیم ، تو اتوبوس عمه چندین بار حالش بد شد و لرز داشت ، بابا جلسه داشت برا خونه ، اسنپ گرفتیم ، اومدیم خونه ، تو راه هيئتای عزادهری زده بود بیرون عمه حالش خوب نبود ، من و مامان بردیمش بیمارستان شبانه روزی ، بیمارستانش به شدت کثیف بود ، شلوغ بود ، بعضیا گریه میکردن ، چشاي یه دختر کوچیک پر از غم بود ، دکتر سر م نوشت ،صدای هيئتا تا داخل بیمارستان میومد
صبح بابا رفت بانک دنبال کار خونه ، یه صلوات انشالله حل بشه
داداش صبح حال
از اون ادمای متنففففر از خریدم. کلا دوست ندارم برم واسه تفریح پول خرج کنم، بدن درد و پا درد بگیرم بیام خونه.
ولی خدایی.این لذت امروز پس از خرید خییییلی کیف داد.
لیست خرید بدین شرح بود:
۱)یک عدد کتاب جنگ ملکه سرخ، جلد اول
۲)یک جفت جوراب لنگه به لنگه زنبوری کاوایی
۳)یک جفت جوراب شازده کوچولویی ابی
۴)یک عدد هودی اوتاکویی سبزابی
۵)یک عدد شلوار خییییلی نرم و خییییلی گنده و خییییلی بلند سبزآبی
برنامم اینه که شنبه، هودی رو با جوراب زنبوری بپوشم، حتم
از آخرین باری که اینجا مینویسم خیلی میگذره واو عملا فراموش کرده بودم اینجا رو ترم پیش یک درس دیگه هم افتادم الان هم که تابستونه و من یکمی درس خوندم فقط یکم البته، تفریح خاصی هم نداشتم کلاس شنا رفتم که اون هم چالش بزرگی بود واسم دیگه اینکه خبری از اون شکی که قبلا به احساسم داشتم نيست الان میدونم که واقعا عاشق "ع" ام و "ا" حتی به زور جایگاه دوست رو داره تو زندگیم. الان فهمیدم که واقعا کی و چی برام مهمه. از "ع" دورم و دوری داره اذیتم میکنه.بشه که
خب یادتون هست که من خونه ی مامان اینا مستقر شدم؟:))
الان باز تنهام.
عصر حیاط رو شستم و بعد نشستم گوشه ی حیاط کتاب خوندم
الان هم نماز خوندم و از تاثیر کتابی که خوندم چند خط توی سررسیدم نوشتم
کتاب سکوت و جدل آخراشه و الان واقعا دلم میخواد برای مدتها حرف نزنم:)
این کتاب رو تموم میکنم و کتاب توکل و آرامش رو از پاتوق کتاب میخرم.
میخوام خودم رو ببندم به رگبار احساسات فوق العاده:)
جای همگی خالی:))
از خالص ترین حسایی که تا به حال تجربه کردم، یا که از ناب تریناش، که تا مغز استخونم رفت، وقتی بود که تو فست فود نبش خیابون نشسته بودیم و وقتی نیگاش نمیکردم، با دقت نگام میکرد و منم به عمد هي حواسمو به چیزای دیگه میدادم که بیشتر کیف کنم وقتی داره اون شکلی نگام میکنه:))
چی شد یادم افتاد نمیدونم اصلا، فقط میدونم قبل ترش مبحث کاملا جداگونه ای توی ذهنم بود. این روزا چی میگذره تو من؟ خونه و اسبابش توی ذهنم جزییات رو کنار هم میچینم و خونه ی قشنگ خودم رو
بعد شش سال اولین باره که مهر خونه ام.دانشگاه تموم نشده اما به دلیل مشخص نشدن تکلیف خوابگاه و یه سری فشردگی برنامه هام فعلا موندم.روزهای عجیبی رو دارم سپری میکنمروزهای متفاوتی رو.از هفته پیش اینقدر اتفاقات پیش اومد که نمیدونم چی بگم یا حتی راجع به اون با کسی صحبت کنم.
حس میکنم تغییر کردم و حتی این تغییر رو خونواده هم متوجه شدن.حالم بهتره
یه حس عجیب توام با غم و شادی همراهمه
مامان نیاز به مراقبت داره و کارای خونه و پخت غذا بر عهده منه ولی اصلا
━═━⊰⊱━═━ #تلنگر_مهم الان وقت خسته شدن نيست ✔️ولله العظیم الان وقت در نیام کردن شمشیر نيست. ♦️مسلمین هيچگاه از این نزدیکتر به قدس شریف نبودند ❤️اگر ای کبیر وارد مسجد الاقصی شود رژیم ی و نظامی آمریکا نابود خواهد شد ، رژیم ی و نظامی اروپا نابود خواهد شد
. والسلام
❣اللّٰھـُــم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْ❣
چشام ضعیفن. نه زیاد، ولی خب در حدی که اگه عینک نزنم سختمه و شاید تو خیابون از شیش قدمی نشناسمتون و سلامتون نکنم. پس اگه سلامم رو نشنیدید یا ندیدید بدونین که چشام ضعیفه.
ولی ضعف چشاي من ضعف عددی نیس، ضعف مکانیکیه. یعنی به کسی که نباید نگاه کنم نگاه میکنم و مدتی که نباید خیره شم خیره میشم و قس علی هذا.
و نقطهی سقوط من همین چشامه. همین چشاي بیخود که منو مجبور میکنن به تو نیگا کنم. چشمایی که بعدش ذره ذره مغز منو از کار میندازن و باعث میشن ت
سربازا تو کلاسا قلما تو جبهن
خون من سرد پاچیده رو شعرم
میخوام راست بگم فقط واسه یک شب
اندفعه دیگه نمیخوام که بگذره
این شهر پُره خلت روی تنش
مثه رفیقای منه اونم حرفی نمیزنه
زل زده به این پول که ریخته کفش
توی نیمه های شبش
به تو حال میده غمش
افتادم یاد رفیقای رفته
دکتره داده یه چی واسه هفته
روی بیت حمید نمیبره خوابم
خاکی میمونم تا دقیقهی آخر
آ
من باز به فکرت افتادم
همه میان بالا من به فکر افتادن
آ
که این حس صبح تا شب
باهامه که بهم داره میگه مفت
باید از همین الان که خیر سرت جوون هستی برای زمان پیری اندوخته ای داشته باشی.به نظرم تمام تلاش ها باید برای این باشه که وقتی شصت سالت شد با نگاه به گذشته لبخند بزنی. از الان که حال داری باید عادت به مطالعه و انس با قرآن و انس به سجده های طولانی و نهج البلاغه رو بزاری تو کوله ات. شبات نزاری تباه سپری شه. ی حرکتی بزن جان مادرت. زندگی فوتبال نيست. دقیقه نود -پیری-هيچ گوهي دیگه نمی تونی بخوری. اون موقع هيچ معجزه ای برات رخ نخواهد داد و کار به آخرت هم نمی
مادر یکی از بچههای دانشکدهمون بخاطر خطای پزشکی کماست و الان بنده خدا توی قلب و ریه و مغزش تعداد زیادی ه خون جمع شده ممنون میشم دعا کنید خوب شه بنده خدا هنوز خیلی جوونه واقعا وقتش نيست که الان بخواد بمیره یا توی زندگی نباتی بمونه.
موقع دفاع کردن هم، همین شد. اینقدر خون به جگرم کردن و شدم، که موقعی که دفاع کردم و خانوادم خوشحال و خندان دورم رو گرفته بودن که اره اره، پس خیلی خوشحالی الان؟ من واقعا حسی نداشتم.
تا هفته پیش خوشحال بودم از نزدیک شدن به موعد اتمام طرح ولی الان که معلوم نيست تا کی و کجا و چطور. هيچ حسی دیگه ندارم. هيچی. هيچی. فقط خستگی.
با لحن عصبانی گفتم: عمه این نشد زندگیا. ساعت زندگیت کلا بهم ریخته ست.
لباسای بیرونش تنش بود و وایساده دم در داشت از دست مامانش غذا میخورد و با چشاي گرد نگام میکرد.
ادامه دادم: وقتی ما داریم شام میخوریم، تو داری بازی میکنی، حالا که ما میخوایم بخوابیم، تازه میگی گشنمه و بهم غذا بدین!. باباتم که تو ماشین جلو در منتظره. الانه که سرایدار در حیاطو ببنده و اصلا نتونید برید خونتون!
لقمه شو قورت داد و با جدیت گفت: خب اون موقع دلم نخواست! الان "میلم کش
تا حالا شده ندونید با خودتون چند چندید؟
الان وضعیت من دقیقا همینه.
یه موقع از نا امیدی از دست خودم ناراحتم.
یه موقع مثل الان هم که یک موقعیت عالی پیشنهاد شده، از خودم ناامیدم.
چه کنم؟!
( توی ترک بودم، نمی خواستم بنویسم. افسار از دستم رفت.)
+نمیدونم چرا همش فکر میکنم از امتحان جا موندم.این کابوس همه شب های امتحانه منه! چه تو بیداری و چه تو خواب. مرتب از همه میپرسم الان چه موقع اس؟ امتحان دقیقا کیه؟ مطمعنین؟ روانی میکنم ملت رو! :|
+ الان بامداد روز 31 شهریوره؟؟
+ یکی از خوبیای همون اتفاقات کوفتی و همون اتاق های تکی خلوت و حوصله سر بر اینه که تا هر وقت بخوای چراغ روشنه! نه مثه الان که این خانم بغلی با نور صفحه موبایلم هم نچ و نچ میکنه! خوبه بهش هم گفتم فردا امتحان دارم و پیشاپیش یه مر
الان کل خاطرات وبمو یه مروری زدم
مردم از خنده
بعضیاشونو اصلا یادم نمیومدن
چجوری اساتیدو توصیف کردم و الان از انی که خیلی خوشم میومد متنفر شدم ( مذلف آبرو بر ) الان استادی که اصلا فکر نمیکردم باهاش ارتباطی برقرار کنم کل زندگی دانشجوییمو عوض کرده . فک میکنم کل حال خوب الانمو که دانشگاه برام بهشترو اول مدویون خدا بعد مدیون اونم .
چقد عوض شدم، چقد عوض شدیم
چقئ طرز فکر جالبی داشتم، الان کمرنگ شدم
هنوز بعضی چیزا ثابتن مثه مشکلات منو خانم نامزد
قبلا ارزوهامو به صورت سوالی از این و اون میپرسیدم که
+به نظرتون من میتونم خونه 30 میلیاردی بخرم ؟
+به نظرتون من میتونم ماشین لامبو بخرم ؟
از الان به بعد دیگه سوالی نيست بلکه میگم
+ یه روزی من لامبو میخرم !
و .
** جدیدا میخوام دوباره برم ولاگ david dobrik رو سابسکرایب کنم ! نیاز دارم دوباره
به نام بنام
فشاری کع الان رو من هستش رو قبلا هم داشتم اما الان چیش فرق میکنه؟
علاقه ای به ادامه تحصیل ندارم.
دخل و خرجم جور نيست.
یکی از دوستام میگه که تو الان دانشحویی مهم نيست که درآمدت اینقده پایینه، با کمال احترام من کاملا باهاش مخالفم شما چی؟
حالا فرقش چیه؟
فرق این سری از فشارات اینه که منو موجب کرده که به ایجاد درآمد بیشتری فکر کنم
اما بسه فکر کردن! یه خرده عمل کنم بهتره.
آخه به چی عمل کنم؟؟
راهش چیه؟
مسیرش کدوم وره؟
من از کجا بدون
سلام.
الان که اینو مینویسم، تو خونه تنهام. از صبح یعنی تنهام.
خیلی وقته که دلم میخواست باز بیام وبلاگ و باز مثل قدیما بنویسم. معنی بنویسم این نيست که من نویسندم یا فلان. اتفاقا از اول انشام هم ضعیف بود. الان هم این چند خطو که نوشتم میرم چند بار از اول میخونم ببینم نگارشم درست بود یا نه. که صد در صد باز هم غلط دارره!
فقط میخوام بعضی چیزهارو ثبت کنم. خیلی خود سانسوری دارم و قبلا بخاطر همین خودسانسوری یا امینت یا ترس از لو رفتن تو دنیای واق
یه دوست جدید دارم
شدیم رفیق راه و گلستان
سعی می کن در طول روز زیاد سمتم نیاد
ولی می بینم همون اطراف می گرده
مخصوص ساعت های عصر که سرم خلوت تره
هيچی نمیگه منتظر می ایسته
میگم خب من یک ساعت زمان آزاد دارم چی کار کنیم؟میخوای چی نشونم بدی؟
اصلا یادم نمی اد بار اول چی شد سر صحبت باز شد
فکر کنم توی یه کاری گیر کرده بود کمکش کردم
که رفتار عجیبی از سمت من نبود چون دوروبرم تقریبا به هر کسی که بتونم کمک میکنم
بعد سر حرف باز شد به کارهایی که کرده
روز اول فه
جهان رو دیدی؟ دیگه جایی برای صافی و یک رنگی نيست!
خود مردم تلون و رنگارنگ بودن رو دوس دارن چه در لباسهاشون و چه در اخلاقشون.
دیگه هيچی مثل سابق نيست!
قبلنا تلویزیونها مابین دو رنگ سیاه و سفید رو نشون میدادن و الان ۱۴ میلیون رنگ رو نشون میدن.
هيچی مثل سابق نيست!
الان دوس دارن همه چیزشون رو بقیه ببینن و مراقب دل اونی که ندارن نيستن.
دیگه اینجا جای زندگی نيست.
باید به ماه سفر کرد، همونجا که حتی زمینش هم نورانیه و همین دنیا ملوّن و رنگارنگ رو
خوشحال و خرسند نه از اینکه دیروز روز ِ بوسه بود و اصلا به من چه ؟، بلکه از اینکه دیگه شبها تنها نيستم که تا خود طلوع خیره بشم به پنجره تا آرامشی که فرار کرده از خونهام با اولین پرتو نور بریزه تو وجودم و بعد آروم چشمامو ببندم و بخوابم، خوشحال از اینکه دیگه خواب شب اومده تو تاریکی و روز شده زمانی برای تلاش بی وقفه » و خوشحال از اینکه داریم پا به پای هم کار میکنیم و پایان نامه رو پیش میبریم و با شعار ِ تو دلم :" که من تا شهریور دفاع میکنم ! " خ
سلام
خب امروزم گذشت اونهم در رختخواب درتاریکی، جدا انگار افسرده شدم، همچنان هم قندم بالاست دست وپام خواب میره، به شدت حسهای بدی میاد سراغم، احساس تنهایی شدیدی وجودمو گرفته، بغض میکنم گریه میکنم ولی سبک نمیشم، یاد دیالوگ ترانه افتادم تو فیلم کنعان، دلم میخواد هيچکس وهيچ چیزی ازم سوال نپرسه نگرانم نشه دوروبرم کسی نباشه، کاش مدام سرکار باشم ذهنم درگیر چیزی نشه هرچند مگه میشه نشه؟ واتس اپ رو حذف کردم برا چندروزی نفسی تازه کنم بشدت ذهنم بهم ر
اینکه چند وقته محوم بخاطر اینه که یکم درگیرم .
اما میون این همه درگیری یهو دیدم عه ! وب قبلی و مردم دارن هي دنبال میکنن !
یه کاری با ادم میکنید که ادم به کارایی که میکنه هم شک میکنه :)))
الان یه مدلی ام که اینجا بنویسم . اونجا بنویسم ؟
الان من چه کنم خب ؟
Narnak.blog.ir
کارگاه رو از دست دادم ولی مهم نيست ترم بعد برش میدارم
دلم نمیخواست بیشتر بمونم دلم برا اتاقم تنگ شده برا بغل بابام صدای مامانم برا شیطونیای بلفی دلم برا خونه تنگ شده
الان تو راه کاتوره مهردادو گوش میکنم و به فکر برگمم
فقط به لحظه ای که قراره پیش مامان بابام باشم فکر میکنم
الان 4 ماهه که ندیدمشون و چیزی جز صداهای چند روز یکبار ازشون نداشتم
دلتنگم
حتی دلتنگ تنهایی های تو اتاقم
به الف شدن فکر میکنم ولی بیشتر از همه دلتنگم
سلام دوستای گلم چطور مطورین؟حقیقتامن یکم گیج شدمدوستای عزیزی که قراربودباهم پیش بریم بدجوری سکوت اختیارکردید،الان روز سومیم داریم باهم پیش میریم؟الان احساس میکنم همه چیز بهم ریختهالان هيچی معلوم نيست،چرا تیک نمیزنیم چرادرموردش نمیحرفیم ابزارو تفسیراهست پستاهم هروز اپدیت میشهالان چندتاسوال مهم مطرحه اون دوستایی که جامونده بودین پیش اومدین باتفسیر؟اون دوستایی که همون دوراول خونده بودین اون تفسیرجدیدارومیخونین؟یابینش وقفه وشکاف ا
نزدیکِ مرگ به عبد الملک مروان گفتند که 84 ساله هستى، الان حالت چطور است؟
گفت:
الان معناى این آیه قرآن را که مىفرماید :
وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى »
و [ لحظه ورود به جهان دیگر به آنان خطاب مىشود : ] همانگونه که شما را نخستین بار [ در رحم مادر تنها و دست خالى از همه چیز ] آفریدیم .
خوب درک مىکنم. الان برایم روشن شد که تمام این جاه و جلالى که در اختیار ما بود، خیال بود و خیال بود و خیال.
دوست داشتم به جاى این که شاه این مملکت باشم، دو عدد گوسف
به نظر شما انتشار چنین تصویری خوبه یا نه؟
بیزحمت نظرتون را بنویسید.
یه جا دیدم نوشته بودند
تست هوش
هر کس تونست یه فرق بین این دوتا در کمتر از چند ثانیه بگه از ضریب هوشی بالائی برخورداره.
من که خدائیش خیلی فکر کردم تا بالاخره بعد از چندین ساعت فشار به مغزم، بالاخره یک فرق تونستم پیدا کنم.
اما جدای از این شوخیا
به نظر من که خیلی کار زشتی کرده هر کس که این و ساخته
نظر شما چیه؟؟؟
من که میگم بزاریم رئیس جمهور خوش باشه. همش قاه قاه بخنده. وقتی می
چه حسی دارم الان؟ هيچ. مطلقاً هيچ. حافظهی cacheاَم پر شده و منابع مغزمو اِشغال کرده در حالِ حاضر. توی این دقیقهی نامیمون. -حتی احساسِ بد هم ندارم. هيچ.
سرِ شب یه لحظه به یه کاناپه و دراز کشیدن تو مسیرِ باد فک کردم و تو لحظه احساسِ خوبی داشتم. و از اون به بعد فک کنم احساسِ خاصی ندارم.
دوس دارم احساسِ خاصی داشته باشم، ولی خب دستِ خودم آدم نيست، دست سرترونین و دوپامین و امثالهمه که تو مغز ترشح بشن و به آدم احساس [ِ خوب] بدن، که رها نمیشن. رها نمیشن و
چه حسی دارم الان؟ هيچ. مطلقاً هيچ. حافظهی cacheاَم پر شده و منابع مغزمو اِشغال کرده در حالِ حاضر. توی این دقیقهی نامیمون. -حتی احساسِ بد هم ندارم. هيچ.
سرِ شب یه لحظه به یه کاناپه و دراز کشیدن تو مسیرِ باد فک کردم و تو لحظه احساسِ خوبی داشتم. و از اون به بعد فک کنم احساسِ خاصی ندارم.
دوس دارم احساسِ خاصی داشته باشم، ولی خب دستِ خودم آدم نيست، دست سروتونین و دوپامین و امثالهمه که تو مغز ترشح بشن و به آدم احساس [ِ خوب] بدن، که رها نمیشن. رها نمیشن و
بدی من اینه که تو دعوا کنترلمو از دست میدم .دو کلمه باعث شد در موردی که حق با منه به ضرر من تموم شه .
از خودم یه عکس گرفتم در حال گریه اینم کنار اون قسمتی که نباید فراموشش کنم
میدونم فردا صبح ب نمیاد خونه
میدونم زنگ نمیزنه
میدونم
امشب چند بار دستم رفت رو شماره اش بهش زنگ بزنم اما الان چی باید بگم باید معذرت بخوام ؟
نه
چرا باید داخل چیزی باشم که نيست باید الان پاشم برم جلوی اینه تمرین کنم
اشکامو پاک میکنم
اینجا رو که می ساختم می خواستم هر جور که شده به جایی برسم که الان هستم و به جرئت می تونم بگم از همون روز اول ساخته شدن اینجا تا همین الان همه اش در حال تکاپو بودم. اما حالا وقت تغییره. اسم اینجا رو باید عوض کنم و قالبش رو. باید نسبیت رو واردش کنم و طیف باشم نه صفر و یک.
دانلود آهنگ مهدی مقدم بد جاییه
همینک شنونده اثر جدید و فوق العاده زیبای { بد جاییه } با صدای دلنشین هنرمند محبوب , مهدی مقدم باشید.
دانلود آهنگ مهدی مقدم به همراه متن و بهترین کیفیت
Download new music : Mehdi Moghadam | Bad Jaeiye With text and the best quality in sedavir
متن ترانه مهدی مقدم به نام بد جاییه
هم زندگیم بودو هم یار بازی بود بازی میکردمو اون خیلی راضی بود چشمامو بستم تا هي بهم دروغ بگه چیزی نمیگفتم عاشق بودم دیگه میگفت دوست دارم میگفت خیالت تخت میگفت دوسم داره اما
عمود ۶۰۰ جایی برای استراحت پیدا نمی کردیم. از زانو تا نوک انگشتهای پاهام درد می کرد. انگشتهام تاول زده بود.فقط یه جا برای استراحت بودیم.موکب ها همه پر شده بود.یه آقای اومد سمت ما
گفت :مکان ؟
حسین اقا سرشو ت داد
با دست اشاره کرد دنبال ایشون حرکت کنیم
به مریم گفتم بپرس موکب داره. مریم پرسید و آقای عراقی سرشو ت داد
داخل یه کوچه تاریک رسیدیم
همه پشت سرش راه می رفتیم
گیر ماشینشو زد
۵ نفری یه قدم به عقب برگشتیم
من گفتم نمیام. مریم تشک
این هفته ی خوابگاه خیلی یه جوری میگذره. از شنبه اش معلومه. با این که تازه از خونه اومدم؛ دلم میخواد زود برگردم. دلم چای خوردنای این موقع و توی حیاط نشستنامونو میخواد؛ نه اینکه الان توی اتاق توی خوابگاه، روی تخت، توی تاریکی، گوشی دستم باشه و عین جغد به سیاهي های دور و برم خیره بشم :)
وقتی به فردا فکر می کنم یه جوری میشم :|
حالا باز الان قابل تحمل تره، دوره ی امتحانا خیلی بدرترم میشه. بچه های اتاقمون امتحاناشون خیلی زودتر از من تموم میشه، من می مون
روزها مثل فشنگ از اسلحه خارج و سپری میشن.اومدم عسلویه و الان حدود ۷ روز هست که سر کار هستم.همون کار قبلیه البته یه خورده چالش های عجیب تر.در کل بدک پیش نمیره.از خیلی از مشکلات هم از نظر مکانی فاصله گرفتم ولی از نظر ذهنی نه.!
الان یه پام توی بازرسی هست و یه پام توی دفتر فنی!!!دارم به هر دو واحد کمک میکنم.
ته دلم ناراحت نيست.حس میکنم آخرش آینده منو به طرف روشناییش میکشه.خبری نيستا!!!همینجوری الکی حس میکنم.
اصلا دوست دارم حس کنم.فضولی؟؟؟!!!!
تصمیم گرفتم برای اولین بار از تصمیمم دفاع کنم. با اینکه خیلی میترسم با اینکه نمیدونم با چه واکنش هایی رو به رو میشم که حتی خودم رو براشون آماده کنممامان میگفت نیاز نيست نگران باشی. من میخوام ذهنت رو روی هدفت متمرکز کنی و دائم نگران نباشی که الان چی میشه؟ باید چی بگم و چیکار کنم؟ میگفت خودش واسطه میشه و از بابت اون نگران نباشم.در واقع خیلی از مامان ممنونم. توی همه شرایط زندگیم پشتم بوده و همه جانبه ازم حمایت کرده. هيچوقت نذاشته احساس تنهایی ک
امروز داشتم از محل رفت آمد به مدرسه راهنمایی ام رد میشدم.یکم خاطراتو مرور کردم / دلم به حال خودم سوخت / تاحالا اینقدر واسه خودم غصه نخوردم /من خیـلـی تنها بودم / فقط خودمو زده بودم به نفهمی / فرقش با الان اینه که الان میدونم و اون موقع نمیدونستم.
الان یه طوری شده نمیدونم ماشین و بردارم برم به کار و زندگیم برسم یا ماشینو بذارم و بی ماشین برم و کارامو عقب بندازم؟!!
بی ماشین اصلا احساس امنیت نمیکنم! به خاطر اون یه باری ک تو خیابون کتک خوردم
الان با ماشینم البته حس خطر هست! دیروز خییلی خیابونا شلوغ بود. تو این مدت هيچ وقت اینجوری ندیده بودم!
Federer و Djakovic (جاکویج) الان چهار ساعته دارن مسابقه میدن! همین الان و واقعا چهار ساعت طول کشیده بخاطر سطح بازی و نزدیک بودنشون.
حالا کار به این ندارم، تو کل زمین بازی بطور واضح صدای تشویق برای فدرر بیشتر از جاکویچه و چیزیکه برای من جالبه اینه خودشو از تک و تا ننداخته و همین سه دقیقه پیش نتیجه نزدیک به باختش رو به برد صد در صد اون ست تغییر داد!
تفسیری ندارم واقعا!
الان باز است ست رو برد شدن ۹-۸ به نفع جاکویچ و حالا این ست تعیین کننده س
ببینیم چی میشه!
ا
خبر کوتاه و سوزاننده بود، تنها پروگرمی که تو اون آزمایشگاه اسکولارشیپ نداره همونی بود که من واسهش اپلای کردم و پذیرش گرفتم. کاش تا مطمئن نشده بودم به پدرم نگفته بودم، امید واهي دادم. یا کاش درست و حسابی توضیحات همهی پروگرمها رو خوندهبودم. و بزرگترین کاش: کاش دوران کارشناسی مثل آدمیزاد درس خوندهبودم.
به طور خلاصه الان مغزم در حال ه!
14:30 - میدونید چی بیشتر از همه ذهنم رو آزار میده؟ تو ذهنم محاسبه میکنم الان 25 ساله هستم، اگه ا
دانلود اهنگ اخ چه ازار قشنگی ستین کامل به صورت mp3 عالیترین کیفیت 320
دیونَم کرده بد یه ذره ولی هر چقدر …♭
بخنده دیونَشم آخ که دیونَشم …♭
هي به هم می پریم می خوایم به هم راه نَدیم …♭
ولی بازم با هم بهتریم باز با هم بهتریم …♭
نم یگه جلوم می خوادم یه جوری می خنده آدم …♭
دوست نداره باش یه لحظه هم باهاش بِجنگه …♭
منی که نه خیلی سادم بد جوریه بی ارادم …♭
جلو و دلی که براش همیشه خیلی تنگه …♭
لینک دانلود اخ چه ازار قشنگی
ادامه مطلب
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">
امکان نداره وقتی تو ماشینشم این آهنگ پلی نشه! :)
مگه میشه آهنگی که جلو اون همه آدم واسش رقصیدم فراموش کنیم وحشی بازیای دوستامم یادمون نمیره البته !!!!چه جیغی میکشیدن و سو
امروز از روی دلتنگی دوباره رفتم سر جعبه ی خاطراتم ( پست نوستالژی) همینطور که وسایلو زیر و رو میکردم چشمم خورد به پاکت نامه، میدونستم الان وقتش نيست، نمیدونم شایدم وقتش بود هرچند اون زمانی که مدنظرم بوده الان نيست ولی خب
ادامه مطلب
سلام. اگر میخواهيد به کسب و تجارت اینترنتی بپردازید به کسب و تجارت بیت کوین انجام دهيد الان قیمت هر بیت کوین 100 میلیون می باشد که اخیرا دولت هم بیت کوین رسمی کرده است پس همین الان بیت کوین بر روی کامپیوتر و لب تاب نصب کنید .
با استفاده از لینک که گذاشتم
دانلود اهنگ اخ چه ازار قشنگی ستین کامل به صورت mp3 عالیترین کیفیت 320
دیونَم کرده بد یه ذره ولی هر چقدر …♭
بخنده دیونَشم آخ که دیونَشم …♭
هي به هم می پریم می خوایم به هم راه نَدیم …♭
ولی بازم با هم بهتریم باز با هم بهتریم …♭
نم یگه جلوم می خوادم یه جوری می خنده آدم …♭
دوست نداره باش یه لحظه هم باهاش بِجنگه …♭
منی که نه خیلی سادم بد جوریه بی ارادم …♭
جلو و دلی که براش همیشه خیلی تنگه …♭
لینک دانلود اخ چه ازار قشنگی
ادامه مطلب
ولی به خودم تبریک میگم امروز درس خوندم بعد عمری.
همیشه وبلاگی که صاحبش روزی چنتا پست میداشت برام آزاردهنده بود ، الان خودم همون کارو دقیقا میخوام بکنم ! الان دوس دارم به یکی پیام بدم ، بگم :هي بیشعور ! دلم برات تنگ شده :/ ولی بیشعور یه کاری کرده که مقاومت کنم در برابر این دوس داشتن :|
یه اتفاق خیلی قشنگ در انتظارمه :)
من الان پر از احساس خوبم، پر از عشق و انگیزم :)
یه وقتایی باید از تموم نرسیدن ها عبور کنی، باید گذشت کنی، باید صبور باشی، تا اون اتفاق قشنگ که با فکر کردن بهش قلبت تند تند میزنه، اتفاق بیوفته :)
من الان در اولین قدم از اون اتفاقم، ولی میتونم هزارمین قدم رو هم تصور کنم و باهاش عشق کنم! میتونم بغلش کنم و بگم نزدیکی! دوستت دارم! و چقدر خوشحالم بخاطرت :)
من الان در اولین قدمم و سرشارم از شوق رسیدن، لبریزم از اتفاقی که
صبح روز یک شنبه ساعت۶:
+من سرما خوردم امروز نمی رم کلاس!
نیم ساعت بعد:
+ای گه مال کثافتمیرم!کتاب N پیشمه سه شنبه امتحان داریم باید برم پسش بدم کتابمو بگیرم.
.
ساعت۹:
N:من امروز نیوردم کتابتو
من: اشکال نداره حالا( حدس میزنم از از حرص قرمز شده بودم)
دوشنبه ساعت نحس ۶ صبح:
+سرده هوا.یخ میزنم.گلوم جز میزنهدارم میمیرمنمی تونم نفس بکشم نفسم تنگ میره.نمیره کلاس!!
چهل دقیقه بعد:
+باید برم کتابمو بگیرم !سه شنبه امتحان داریم کتاب خودمو میخوام !
.
ساعت
الان دلتنگ خودم هستم خوب به من چه اون کسی رو که مورد پسندم هست رو تاب حال پیدا نکردم.من از اون تیپ ادم هایی نيستم که بخوام با یه موقشنگ دیزلی ونصفه ونیمه وداری پستی وبلندی مو وشلوار تنگ پوش واصلاح کرده با شمع ازدواج کنم من الان سر دوراهي ایستاده ام ایا کسی به تقدیر من دچار شده؟!!من دلم یک فنجان ارامش از جنس دوری از ادمهای دور ورم میخواهم .وهمین ها باعث
تا حالا شده دستتون به هيچ جا جز خدا بند نباشه؟
تا حالا شده حس کنید فقط خدا میتونه کمکتون کنه؟
من الان دقیق تو این مرحله از زندگیام.
دارم نکاه میکنم الان چند ماهيه همش اینجا دارم از مشکلات مینویسم
چرا؟ چون که اتفاقای خوب اونقدر کم و وضوحش تو زندگیم کم شده که جدیدا تا میام بنویسمش، بازم مشکل بعدی شروع میشه.
هيچی هيچی هيچی بیشتر از وقتیکه میبینم یکی که سنش از من کمتره و کارش خیلی خوبه حالمو بد نمیکنه
همش فکر میکنم این از فلان وقت شروع کرده ینی وقتی که من نصفه اون کارو ول کرده بودم
الان به یه جایی رسیده و من هنوز دارم درجا میزنم
چند سال دیگه خفن میشه و من تازه میرسم به اونجایی که الان هست
یه بنده خدایی بود تو بیان ،می خواست بیشتر بنویسه الان نزدیک بیست روز هست که یه کلمه ام ننوشته.
از این به بعد به مدت چهل شب، یه شب درمیون یه پست می نویسم (روزنوشت،خاطره و کلا هر چی تونستم) ،،، یه تمرین هنری(بیشتر طراحی و نقاشی و کاردستی و.) انجام می دم.روزهاییم که کلاس میرم حسابه :)
توی دفترمم تا الان پخش و پلا می نوشتم و از امروز به بعد مرتب خواهم نوشت(بمیری با این کارات :)) ).
و کلی برنامه های دیگر در راه است ؛)
خدایا به امید تو
++یه دوست بی وبلا
امروزو باس حتما تعریف کنم
ولی الان به طرز وحشتناکی خوابم میاد
همینقدر بگم که دیشب ساعت 9:30شب خوابیدم و ساعت 1 شب بیدار شدم و تا الان نتونستم پلک رو هم بذارم
فردام یه عالمه کار هست که باس انجام بشه
اما از این خواب شدید که بیدار شدم و از کار شدید فردام که فارغ شدم، میام میگم چیا شد
شپخل
الان، بعد این همه روزایی ک گذشت، ب این نتیجه رسیدم که ارزششو داشت، ارزششو داشت ک ازون ارزوها دست بکشم و چیزی ک میتونستم بدست بیارم رو بزارم کنار تا بیشتر کنارتون باشم
نمیگم اون راه دیگه اشتباه بود، نه، اونجا هم مثل الان به سازگاری میرسیدم و چیزای زیادی یاد میگرفتم اما اینجا هم یادگرفتم، بزرگ شدم و عاقل به روش دیگری:)
دانلود کامل اهنگ اخ چه ازار قشنگی از ستین با لینک مستقیم کیفیت عالی 320
دیونَم کرده بد یه ذره ولی هر چقدر …♭
بخنده دیونَشم آخ که دیونَشم …♭
هي به هم می پریم می خوایم به هم راه نَدیم …♭
ولی بازم با هم بهتریم باز با هم بهتریم …♭
نم یگه جلوم می خوادم یه جوری می خنده آدم …♭
دوست نداره باش یه لحظه هم باهاش بِجنگه …♭
منی که نه خیلی سادم بد جوریه بی ارادم …♭
جلو و دلی که براش همیشه خیلی تنگه …♭
لینک دانلود
https://talashdl.ir/satin-akh/
ادامه مطلب
اگر سیل منو با خودش برد از همین الان حلالم کنید
فقط این وسط دعا کنید مدرسمون هم همراه من ببره
اونجا جز مناطق سیل گیره قبلنا شدت بارون زیاد میشد ما رو تعطیل میکردن الان ک مستقیم سیله
مدرسه بدون مدیرم نمیشه مدیرم باشه خوبه
فقط مستخدم مدرسه مرد خوبیه اون توی مدرسه نباشه
اوصیکم به خواندن سایت ناداستان. بسیور لذت آور است. لینکش هم کردم در پیوندها.
+ همه یا آلبوم دادن، یا دارن میدن، یه فصل از سریالا اومده، یا داره میاد. چه خبره :/ چرا یهو پلی شدن :|
+ تباها؟ اگر به مانند من جدیدا آهنگیون بی کلام بهتان بیشتر میخورد اوصیکم به این سایته. شبیه همون سایت موسیقی قبلیس.
گوشیمو گم کردم! :| قبلا از خودم میپرسیدم چطور میشه یکی گوشیشو جا بذاره یا گم کنه؟ خودم شدم :/
داشتم از خودم میپرسیدم من هيچوقت ممکنه اسم بچمو بذارم آتریسا؟
الان یه چند وقتیه دنباله هدف و اینا میگردم خیلی وضع بدیه که ادم هيچ هدفی نداشته باشه منظورم از هدف هم گرفتن فلان نمره و اینا نيستا یکم کلی تر بعد برام جالبه که چجوری ملت بدون دونستن چیزی به این مهمی میگذرونن البته فک کنم هر کی یه مدت بهش فک میکنه بعد بیخیال میشن حالا منم تو اون زمانم کاش هرچی زود تر بیخیال بشم ولی فعلا الان یه سری گزینه هست که ممش بده اولیش اینه من هستم که یه مدت لذت ببرم از زندگی بعد بمیرم که این فاجعس گزینهي دوم کمک به مردم
الان که دارم تایپ میکنم توی خوابگاه لش کردم و خیلی خستم.راستش امروز از اول صبح که از خواب پاشدم تا همین الان دوندگی داشتم.خدا رحمم کرد کارا اوکی شد و الان فرصت شد صرفا جهت اینکه یادم بمونه و ثبت خاطره بشه بیام بنویسم.
پدر و مادرم امروز خیلی زحمت کشیدن و خسته شدن.امروز بیشتر از هر روز دیگه ای فهمیدم چقدر دوست شون دارم.لحظه ی خداحافظی و گریه و.:)))))) بابام وقتی دید منو مامان داره اشک مون میاد گفت مردم بچه شون میره خارج کشور اینکارو هم نمیکنن.دلم بر
من اینقدری که صبح خیلی زود بیدار شدن بهم حس خوبی میده فکر میکنم اگر به ۴۰-۵۰ سالگی برسم از همون آدمای گوگولیای میشم که صبح زود پا میشن میرن ورزش و پیادهروی و بعدشم با نونگرم میرسن خونه و خودشون رو به یه صبحانهی دلچسب دعوت میکنن،آه کاش الان اونقدری وقت و حوصله داشتم که همهی اینارو باهم الان انجام بدم ولی بالاخره یه همچین روزی میرسه،به امید همون روز زندهام ^^
من اینقدری که صبح خیلی زود بیدار شدن بهم حس خوبی میده فکر میکنم اگر به ۴۰-۵۰ سالگی برسم از همون آدمای گوگولیای میشم که صبح زود پا میشن میرن ورزش و پیادهروی و بعدشم با نونگرم میرسن خونه و خودشون رو به یه صبحانهی دلچسب دعوت میکنن،آه کاش الان اونقدری وقت و حوصله داشتم که همهی اینارو باهم الان انجام بدم ولی بالاخره یه همچین روزی میرسه،به امید همون روز زندهام ^^
هيچوقت تو زندگیم ب اندازه ی الان کم نیاوردم هيچوقت . حتی لحظه ای ک داشتن رو جسمش خاک میریختن حتی وقتی ک رفتم تا تو سرد خونه با چشمای بسته ببینمش حتی زانوم خم شد تعادلمو از دست دادم افتادم ولی ب اندازه ی الان کم نیاوردم و این یه واقعیته
اره این یه واقعیته ک منه احمق دارم ب خودکشی فکر میکنم
همیشه گفتم و میگم ک خودکشی کار ادمای بازنده اس . کسایی ک عرضه ندارن خودشونو جم و جور کنن آره یه واقعیته ک الان دارم ب خودکشی فکر میکنم و در عین حا
از صبحی نشستم ریاضی خوندم تا الان =//
همچین که اومدم چند تا تست کار کنم مغزم ارور داد-____-
چرااااااا چرا هرکاری میکنم نمیتونم سوال به این آسونی رو حل کنم؟
قبول دارم سوالا یکم سختن ولی همین که چشمم به پاسخنامه میوفته میبینم همچینم سخت نبود:/
الان از دست خودم خیلی عصبانیام!!!
باید تا شب تمام سوالا رو حل کنم
چند روز پیش نشستم یه فیک خوندم ، الان تمام فکرو مغزم اونجاست
حس میکنم تا فیکه تموم نشه نمیتونم درست و حسابی به درسم برسم-_
از 1885 صفحه کمتر
اولش با کلی انگیزه رفتم خریدمش
ولی الان دارم فکر میکنم من اهل اون همه جنگولک بازی نيستم
میخواستم برای هر کارم یه جدول بکشم حتی خواب و فیلم واهنگ و .
الان امروز میگه :"این دفتر خوراک نقطه خط بازی کردنه "
واقعا هم خوراک نقطه بازیه !!!
:)))
نمیدونم امروز چندمه اما از استوری های بچه ها
و حرفاشون میدونم که خیلی به مهر نزدیک شدم!
کل حسی که الان دارم پوچی محضه!:/
یادمه پارسال خیلی برای اول مهر استرس داشتم و کلی هم دلتنگ دوستام بودم.
اما الان اصلا هيچ حس خاصی ندارم ، خالی خالی خالی ـ
بدون هيچ احساسی:!
ادامه مطلب
فردا امتحان علوم دارم
یکی از سخت ترین امتحانای دنیا اونم برای منی که هيچ وقت نتونستم معنی چیزایی که دارم میخونم رو بفهمم:/
ساعت ۱ شبه و من هنوز دو فصل دارم که نخوندمشون:))
زندگی قشنگیه نه؟
خیلی دوست دارم به دیروز برگردم و یکی بزنم پس سر خودم و بگم "گمشو برو پای درسات"
ولی خب نمیشه-_-
الان دلم میخواد تو تخت گرمم دراز بکشم و کل این زندگی رو به تخمام دایورت کنم و خیلی راحت بخوابم
حتی گفتنشم باعث میشه بخوام از خوشحالی اشک بریزم~
ولی اینم نمیشه
نت
شما انسان ها دقت کردین
که در تمام این سالها
و سالهای قبلی
هر وقت من اومدم اینجا نوشتم
یعنی ناخوداگاه venting رو انجام دادم؟
و شماها همه رو خوندین؟!
یعنی الان شماها قربانی پروسه venting هستین مفعول های خاک تو سردون؟ :)))) الان شماها مفعولین مفعول!
گایز بیاید چنتا جوک بیمزه براتون آوردم
ولی شما بخندید
خودمم خندم نگرفتا ولی شما خندتون بگیره
من چند وقته کلا نمیخندم
نهایتش یه لبخنده
بنام خدا
خب.
شروع میکنیم دیگه
یه جوری برای نفهمی به خر مثال میزنن.
انگار بقیه حیوانات اوقات فراغتشون رو با حل معادلات لگاریتمی پر میکنن
دقیقا فرق خر با زرافه چیه؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
یه د
کمتر از بیست و چهار ساعت از وصل شدن ارتباطمون با دنیای خارج میگذره. به جز پیامی که از امیر توی واتس اَپ گرفتم، هيچ کدوم از گفت و گو ها و اَپ ها، خوش حالم نکرد. نمی دونم باید برای چی خوشحال باشم، برای چیزهایی که سه هفته ی پیش داشتم و الان ندارم؟ مثل امیدواری! و یا برای چیزهایی که قبلن نداشتم - یا داشتم و بهشون غلبه کرده بودم - و حالا، در کمال ناباوری، الان پُرم از اون ها؟ مثل حس عمیق پوچی. حالم خوش نيست؛ حالِ دلم خوش نيست. با هر روزی که خودش، تجربه و
شماهارو نمیدونم اما من واقعا اعصاب و روانم بهم ریخت!
عصرم که رفتم سرکار بچه ها همه دپرس بودن
یعنی از عید هيچی نفهمیدم
الان تو فکر خرید دوچرخه ام!
هم ورزشه هم پاکه هم جای پارکش همه جا هست هم هزینه بنزینم میاد پایین چون واقعا صرف نداره!
اونایی ک شعار با تا ۱۴۰۰ میدادن الان بشینن تا منقرض بشه نسل ایرانیا تا ۱۴۰۰
صدای منو میشنوید از تهران-قلهک :)
من عجیب عاشق این منطقه ام!نمیدونم واقعا چرا انقد دوسش دارم!
قبل تر ها همیشه وقتی تهران میومدیم این اطرافبودیم!
دانشگاه سارا هم منو چند باری به اینجا کشوند!
و امروزم رفتم خونه ی زهرا!
الان که دارم نیگا به قبل میندازم میبینم که چقد همه چیز عوض شده!
و چقدر مبینا قد کشیده و بزرگ شده!
مهر پارسال کجا و امسال کجا!
به وضوح پخته شدن رو تو خودم میبینم!انگار همه ی این دردسرا همه ی اون دعوا و همه ی این ادمایی که اومدن نیاز بو
به شدت دلم میخواست کتاب های بچگیمو الان میداشتم میدادم به پسرخالم که الان ۸ سالشه و سن خوبیه برای خوندن کتاب های کودک اما متاسفانه وقتی کلاس چهارم بودم مامانم همه کتاب داستانامو داد به دخترخالش که بده به بچه هاش :/// هيچوقت گریه های اون شبم یادم نمیره و هنوز که هنوزه یادش میفتم داغ دلم تازه میشه و به هيچ وجه نمیتونم مامانمو ببخشم کتاب های عزیزم :(
درباره این سایت